آه اي خيمه نشين عرفات
وارث خون قتيل العبرات
در کجايي که دلم بي تاب است
تشنه ام وصل تو جانم ناب است
بي جمال توسيه خورشيد است
آرزويت سحر اميد است
آه اي خيمه نشين ماه علي
ديدن روي تو فيض ازلي
من به مهر تو گرفتار شدم
بين که از هجر تو بيمار شدم
تا که از ماه رخت دور شدم
شب ظلماني و بي نور شدم
کن دعا جانب تو گردم
تا که دلداده ي دلبر گردم
آه اي خيمه نشين در صحرا
يوسف گم شده اي از زهرا
همچو يعقوب اسير آهم
بوي پيراهن يوسف خواهم
در کجا خيمه زدي دلبره من
تا شوي قبله ي چشم تر من
آه اي خيمه نشين فاطمه
وارث خون گل ياس تويي
گريه کن بر غم عباس تويي
خيمه اي که روضه اش خواند کسي
تو سراسيمه به خيمه برسي
حال در مجلس ما هم تو بيا
که شده روضه سقا بر پا