پدر! آخر چرا دنيا ...
پدر! آخر چرا دنيا به ما آسان نمي گيرد؟
غروب غربت ما از چه رو پايان نمي گيرد؟
پدر! حالا که تو در آسمان هستي بپرس از ابر
که من از تشنگي پر پر زدم، باران نمي گيرد؟
علي اکبر پس از اين شانه بر مويم نخواهد زد
علي اصغر سر انگشت مرا دندان نمي گيرد
به بازي باز هم خود را به مردن زد عمو جانم
ولي با بوسه هايم چون هميشه جان نمي گيرد
نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخي ست
دل دريايي او بي دليل اين سان نمي گيرد
نمي دانم چرا اين ذوالجناح مهربان امشب
تمرّد مي کند، از هيچ کس فرمان نمي گيرد
پدر! مي ترسم، اين تشويش را پايان نخواهي داد؟
دلم آرام جز با چند خط قرآن نمي گيرد
غروب غربت ما از چه رو پايان نمي گيرد؟
پدر! حالا که تو در آسمان هستي بپرس از ابر
که من از تشنگي پر پر زدم، باران نمي گيرد؟
علي اکبر پس از اين شانه بر مويم نخواهد زد
علي اصغر سر انگشت مرا دندان نمي گيرد
به بازي باز هم خود را به مردن زد عمو جانم
ولي با بوسه هايم چون هميشه جان نمي گيرد
نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخي ست
دل دريايي او بي دليل اين سان نمي گيرد
نمي دانم چرا اين ذوالجناح مهربان امشب
تمرّد مي کند، از هيچ کس فرمان نمي گيرد
پدر! مي ترسم، اين تشويش را پايان نخواهي داد؟
دلم آرام جز با چند خط قرآن نمي گيرد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 2:18 توسط مهدی سروری
|