نفس صبح، شرار است، ...

نفس صبح، شرار است، شرار است، شرار
آسمـان کوه غبار است، غبار است غبار
کوه‌ها سوخته چون سينه ي خورشيد، همه
دودشان مانده بـه آيينه ي خورشيد، همه
قدسيان سوخته‌ بال و پرشان چون دلشان
عرشيـان خيمـه ي انـدوه شده محفلشان
بر دل ختم رسل، بار غمي سنگين است
گيسوي فاطمه از خون خدا رنگين است
عـرش اعلا بـه روي خاک زمين افتاده
يا که جان دو جهان از سر زين افتاده؟
سي‌ هزار ابرهـه بـر جنگ خـدا آمده ‌اند
در پــي قتــل امـام شهــدا آمــده‌اند
ناخلف‌هاي سقيفه همه شمشير به دست
نيزه‌ داران همه بي‌رحم ‌تر از زنگيِ‌ مست
گشته آميختـه بـا بغض محمّـد گِلشان
کينه ي آل علـي تلخ‌ تــرين حـاصلشـان
قصد معراج تماشاي خدا کرده حسين
کثرت تير ببين بال در‌آورده حسين
سنگ‌ها! يک‌ سره از سوز درون گريه کنيد
بر تن غرقه به خونش همه خون گريه کنيد
آب‌ها! در شـرر خجلت خـود آب شويد
بايد از داغ لبش در تب و در تاب شويد
هـدف تيـر بـلا سـوره ي رحمـان اي واي
سـم اسـب و ورق پـاره ي قــرآن اي واي
کاش خورشيد نمي‌ تافت به کوه و صحرا
ره گـودال ببنديــد بـه روي زهرا
مصطفي سوخت سراپا و علي جامه دريد
شمـر در محضـر مـادر سرِ فـرزند بريد
سر که گرديد جدا، قاتل خونخواره گريست
تيغ قاتل هم بـر آن گلوي پاره گريست
خضر، لب‌تشنه فدا گشت بگو يا زهرا
سر به ده ضربه جدا گشت بگو يا زهرا
دوستان! واي من و واي من و واي شما
بـه خـدا آب ندادنــد بــه آقــاي شما
به خدا گرگ ‌صفت بر بدنش چنگ زدند
بـه خـدا آب ندادنـد ولــي سنگ زدند
حـق پيغمبر اســلام ادا شــد ديـديد؟
سر توحيد، لب تشنه جدا شد ديـديد؟
تسليت فاطمـه! نـور بصـرت را کشتند
بـه خدا اهـل سقيفـه پسرت را کشتند
بــاغ آمــال سکينـه همـه پـرپر گشته
اسـب بي‌صـاحب بابا بـه حـرم برگشته
اشـک بـا يـاد لـب تشنــه ‌لبـان آورده
در حـرم خون، عــوض آب روان آورده
با تپش‌هـاي دلش روضه ي مقتل خوانده
شيهه ‌هـايش جگـر فاطمـه را لــرزانده
باز بيدادگــران آتـش کيـن افشاندند
بـاز بيت ‌الحــرم فاطمـه را سـوزاندند
سپـه کفــر بـه ســوي حـرم آل آمد
کعب نـي بـود کـه بر شانه ي اطفال آمد
کـه دهـد فاطمـه ي فاطمـه را دلـداري؟
بشتابيد که خون گشته ز گوشش جاري
دو کبوتر به بيابان ز عطش جان دادند
بنويسيد که در چنـگ عقـاب افتـادند
بنويسيد که سـر در دل خـاري بردند
بنويسيد که از تـرس بـه صحرا مردند
دامن هر دو پر از آتش و دود است هنوز
بنويسيد تـن هـر دو کبود است هنوز

حالا كه غير از ...

حالا كه غير از چشم هاي تر نداري
تنهاي تنها ماندي و ياور نداري
بگذار تا زينب لباس رزم پوشد
تا كه نگويد دشمنت لشگر نداري
من آب مي آرم براي اهل خيمه
ديگر نگو آقا كه آب آور نداري
بگذار لخته خون ز لب هايت بگيرم
آخر مگر اي نازنين خواهر نداري
تعبير كن خواب مرا اي يوسف من
حالا كه غير از چشم هاي تر نداري
مي آيم امشب بهر ديدارت به گودال
هر چند دير است وَ ديگر سر نداري

تشنه رفتن برا تو ...

تشنه رفتن برا تو، مرثيه خوندن برا من
برنگشتن برا تو، تو خيمه موندن برا من
پر پرواز برا تو، پرهاي بسته برا من
خسته رفتن برا تو، اين همه خسته برا من
غم امت برا تو، حفظ امامت برا من
دست بيعت برا تو، خط ولايت برا من
قمرامون برا تو، اين همه اختر برا من
پسرهامون برا تو، اين همه دختر برا من
غم زينب برا تو، تموم غم ها برا من
علي اكبر برا تو، ناله ليلا برا من
اينجا موندن برا تو، تا كوفه رفتن برا من
خواب راحت برا تو، گريه براتون برا من
نيزه خوردن برا تو، رو ني سراتون برا من
علي اصغر برا تو، رباب مضطر برا من
لب خنجر برا تو، بوسه به حنجر برا من
سنگ اينجا برا تو، سنگ هاي كوفه برا من
زخم غارت برا تو، زخم جسارت برا من
پاره پيرهن برا تو، رنج اسارت برا من
گوش پاره برا من، گريه و ناله برا من
روي نيلي برا من، طفل سه ساله برا من...

اي شاه بي لشگر ...

اي شاه بي لشگر بگو پس لشگرت كو؟
گر تو سليماني بگو انگشترت كو؟
ظرف دو ساعت اينهمه نيزه شكسته؟
بوي تو مي آيد بگو پس پيكرت كو؟
با ناله هاي فاطمه اينجا دويدم
گو تو حسين مادري پس مادرت كو؟
يك جاي بوسه بر تنت باقي نمانده
خاك دو عالم بر سرم موي سرت كو؟
آقاي من پيراهنت كو؟ خاتمت كو؟
سيمرغ قاف عاشقي بال و پرت كو؟
گيرم سرت را از قفا آقا بريدند
آن بوسه اي كه داده ام بر حنجرت كو؟
از تو توقع دارم اي تنديس غيرت
برخيزي از زينب بپرسي معجرت كو؟
اين دشت دشت چشمهاي خيره سر شد
آقا كمك كن خواهرت را دخترت كو؟

نزديک مغرب است...

نزديک مغرب است خدايا چه مي شود؟
کشتي شکست خورده دريا چه مي شود؟
از لاله هاي خون جراحات زخم عشق
مقتل ز عمق فاجعه درياچه مي شود
با چکمه هاي بند نبسته رسيده شمر
با زخمهاي سينه بابا چه مي شود
قاتل ز بس بريد از نفس فتاد
اي سر بريده بعد تو با ما چه مي شود
نزديک مغرب است چه باد مخالفي
نزديک مغرب است ندا داد هاتفي
*****
اي کشته فتاده به صحرا حسين من
اي ميوه رسيده زهرا حسين من
آن کهنه پيرهن که خودم بافتم چه شد
اي باني قيامت کبرا حسين من
يادش به خير شانه زدن هاي موي تو
اي صاحب شفاعت عظما حسين من
چشمت زدند عاقبت اين هرزه چشم
قرباني حسادت دنيا حسين من
مغرب شد و گذشت  و حالا شب آمده
بعد از تمام حادثه ها زينب آمده
*****
زينب رسيد و خاطره ها را مرور کرد
از بين نيزه هاي شکسته عبور کرد
آهي کشيد و گفت «أأنت اخي»حسين
اينجا گريز روضه ي ما جفت و جور کرد
بشنيد يا «اخي اليً»صبور باش
دل را به امر حنجر پاره صبور کرد
در آخرين دقايق گودال قتلگاه
هر نيزه اي به گونه اي عرض حضور کرد
قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است
ناگاه ديد چادرش آتش گرفته است
*****

در قتلگاهت آمدم و ...

در قتلگاهت آمدم و سر نداشتي
يک جاي سالمي تو به پيکر نداشتي
ديدم تو را چه ديدني اي پاره ي دلم
حتي لباس کهنه اي در بر نداشتي
جز روي حنجري که همه بوسه اش زدند
جايي براي بوسه ي خنجر نداشتي؟
زينب بميرد اين همه خوني نبيندت
خواهر شود فداي تو ياور نداشتي؟
ته مانده هاي پيرهنت هم ربوده شد
چيزي براي غارت لشکر نداشتي
اي واي سينه ي تو پر از جاي پا شده
يکي دو تا که ارث ز مادر نداشتي
بي کس شدي ز پشت سرت نيزه خورده اي
حق مي دهم حسين، برادر نداشتي

شام غریبان حسینی- نوحه 3

آتش از خيمه ها زد زبانه
در دست کوفيان تازيانه
واي از اين شام غريبان، آلِ عصمت ديده گريان
مادري پهلو شکسته، ناله دارد اي حسين جان
واحسينا واحسينا(4)
*****
زينب و پرستاري ز بيمار    
سکينه و گريه بر علمدار
مادري دل بي قراره، بين خيمه ناله داره
پيش گهواره مي خونه، نوحه يادِ شير خواره
واحسينا واحسينا(4)
*****
به گوشِ جان ِدختر حيدر
مي رسد بانگ غريب مادر
زينب آن دلخونِ خسته، نافله خونِ نشسته
بِشنود از بين مقتل، آهِ يک پهلو شکسته
واحسينا واحسينا(4)
*****

شام غریبان حسینی- نوحه 2

صحراي کربلا از خون چُنان دريا شده
شام غريبانِ حسين بن زهرا شده
خيمه ها سوزان است
دلها پريشان است
شام غريبان است
آه و واويلتا (3)
*****
از داغ اهل بيت دلِ همه آتش گرفت
دامان دختران فاطمه آتش گرفت
زينب شده بي تاب
آزاد،گرديده آب
واي از دل رباب
آه و واويلتا (3)
*****
بيمار کربلا مي سوزد از آتش تب
پرستاري از و نمايد عمه اش زينب
ذکر لبش يا رب
در آن اوضاع زينب
خوانده نماز شب
آه و واويلتا (3)
*****

شام غریبان حسینی- نوحه 1

هر ديده گريان، شام غريبان
بگو چرا حسين سَري به تن ندارد
جسمش به خاک افتاده و کفن ندارد
يابن الزّهرا ، يابن الزّهرا(2)
*****
هستم پريشان، شام غريبان
بگو چرا لبها به ذکر آب و آب است
بگو کجا قبر گلِ نازِ رباب است
يابن الزّهرا ، يابن الزّهرا(2)
*****
با آهِ سوزان، شامِ غريبان
قلب علي و فاطمه چرا شکسته
زينب بخواند از چه نافله نشسته
يابن الزّهرا ، يابن الزّهرا(2)
*****

امشب اي مردم غفلت زده ...

امشب اي مردم غفلت زده، مهلت بدهيد
تا که «حر» سوي ره راست ز بيراهه شود
اصغرم را بگذاريد که تا فردا صبح
سن قربان شدنش کامل و، شش ماهه شود

بگذار تا بميرم و ...

بگذار تا بميرم و تنها نبينمت
‏تنها به روي سينه ي صحرا نبينمت
امشب بيا که بوسه زنم بر گلوي تو
‏شايد بميرم از غم و فردا نبينمت
مي ترسم از نگاه به گودال آن طرف
‏دارم دعا به زير لب آن جا نبينمت
غم نيست گر چه بر بدنم کعب ني خورد
‏من نذر کرده ام که به ني ها نبينمت
امشب براي من تو دعا کن که شام بعد
‏بي سر به روي دامن زهرا ببينمت

شب است و بوي ...

شب است و بوي جدايي ز کربلا آيد
‏صداي ناله ي زينب ز نينوا آيد
صداي خواندن قرآن ز حنجر اکبر
‏براي دفعه ي آخر چه با صفا آيد
هنوز ماه مدينه محافظ حرم است
‏کنار خيمه طفلان صداي پا آيد
نشسته بانوي مظلومه با برادر خود
‏سخن ز غربت و هجران در آن سرا آيد
هر آنچه داشت هراسش هميشه، خواهد ديد
‏امان زلحظه ي فردا که پر بلا آيد
دوباره پهلوي بشکسته را عيان بيند
‏که روي خاک به صورت غم آشنا آيد
هنور يار نرفته، چنين پريشان است
‏چه مي کند که سر او به نيزه ها آيد

هر كه سرباز خدا نیست...

هر كه سرباز خدا نيست نماند، برود
وان كه پابند وفا نيست نماند، برود
مى كشد پرده تاريك شبانگاه به دشت
هر كه را شرم و حيا نيست نماند، برود
رود آهسته چنان موج سياهى در شب
هر كه را ترس خدا نيست نماند، برود
دجله آغشته به خوناب پريشانى ماست
هر كه آشفته ما نيست نماند، برود
تشنه دشت بلا هيچ نمى جويد آب
آن كه سيراب بلا نيست نماند، برود
رشته نازك پنهان تعلّق دارد
آن كه آزاد و رها نيست نماند، برود
هر كه آيينه خود را به تماشا نشكست
محرم اهل ولا نيست نماند، برود
بر سر تربت ما لاله شفا مى گيرد
هر كه در فكر شفا نيست نماند، برود
آخرين سجده عشق است به محراب نياز
هر كه هم بال دعا نيست نماند، برود

خواب ديدم در اين ...

خواب ديدم در اين شب غربت
خواب دستي عجيب و خون آلود
خواب ديدم که پيکرم خواهر
طعمه ي گرگ هاي وحشي بود
*****
اضطرابي به جانم افتاده
که بيان کردنش ميسّر نيست
يک جوان مرد با شرف زينب
بين اين سي هزار لشگر نيست
*****
ماجراهاي عصر فردا را
در نگاه تر تو مي بينم
راضيم به رضاي معبودم
تا سحر بوته خار مي چيينم
*****
شب آخر وصيتي دارم
در نماز شبت دعايم کن
ظهر فردا به خنده اي خواهر
راهي وادي منايم کن
*****
باغ سر سبز خاطراتت را
غصه پاييز مي کند زينب
گوش کن شمر خنجر خود را
آن طرف تيز مي کند زينب
*****
عصر فردا از اهل بيت رسول
زهر چشمي شديد مي گيرن
وقت تاراج خيمه هاي حرم
چند کودک ز ترس مي ميرند
*****
کوفيان شهره ي عرب هستند
مردماني که دست سنگين اند
رسمشان است ميوه را در باغ
با همان شاخ و برگ مي چينند
*****
دور کُن از زنان و دخترها
هر چه خلخال در حرم داري
خواهرم داخل وسايل خود
روسري اضافه هم داري؟؟؟
*****
عصر فردا بدون شک اين جا
مي زند گردبار خاکستر
با صبوري به معجرت حتما
گره ي محکمي بزن خواهر
*****

شب شب اشک و ...

شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زيباست اگر بگذارند
فکر يک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانيه روياست اگر بگذارند
مثل قدش قدمش لحن پيمبر وارش
روي فرزند تو زيباست اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر مي خواهد؟
عمر طفل تو به دنياست اگر بگذارند
ساقيت رفته و اي کاش که او برگردد
مشک او حامل درياست اگر بگذارند
آب مال خودشان چشم همه دل واپس
خيمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند
قامتش اوج قيام است قيامت کرده است
قد سقاي تو رعناست اگر بگذارند
سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گيراست اگر بگذارند
تشنه اي آه و دارد لب تو مي سوزد
آب مهريه ي زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
يک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند
آمد از سمت حرم گريه کنان عبد ا...
مجتباي تو همين جاست اگر بگذارند
رفتي و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پيراهن باباست اگر بگذارند

در خيمه ها صداي...

در خيمه ها صداي خدايا بلند شد
زينب براي پرسش آيا؛ بلند شد
فرياد وا حسين؛ ز اعماق سينه اش
تا گشت با خبر ز قضايا بلند شد
پرسيد غرق ناله که آقا چه مي شود؟‌
تکليف زينبت شب فردا چه مي شود؟‌
*****
سجاده باز کرده اي و ناله مي کُني
باران شدي و توبه ي صد ساله مي کُني
گاهي خروج مي کني از خيمه گاه خود
خيره نگاه جانب آن چاله مي کُني
انگار اين عمل؛ عمل دل به خواه توست
اين تکّه از زمين نکند؛‌ قتله گاه توست
*****
امشب فضاي خيمه پُر از عطر سيب توست
زينب اسير گريه؛ ز حال عجيب توست
حرفي بزن عزيز دل من که خواهرت
مضطر ترينِ ناله امن يجيب توست
اشکت به من اجازه آوازه مي دهد
دل شوره ام خبر ز غمي تازه مي دهد
*****
يک لحظه کن نظر به من زار و مضطرت
آري منم که زُل زده ام در برابرت
از بس که محو ذات خداوند اقدسي
اصلاً‌ محل نمي دهي امشب به خواهرت
از جان من عروج مکن روح پيکرم
حرفي مزن ز رفتن خود؛ اي برادرم
*****  
خون منِ ز خود شده را کم به شيشه کن
زخم فراق؛ ‌کم به دل خسته ريشه کن
يا حرفي از جُدا شدن از خود مگو وَ يا
با من مگو عزيز دلم صبر پيشه کن
امشب دلـم اسيــر مــلال اسـت يـــا حسين
من بي تو؛‌ عين فرض محال است يا حسين
*****
گريان ترين ديده دريايي توام
امشب اسير غصّه فردايي توام
 گفتي ز بس كه يك شبه تغيير مي کني
من نيز ناتوان ز شناسايي توام
گفتي به ناله غرق تمنا بکن مرا
زينب بيا و خوب تماشا بکن مرا
*****
گفتي تمام پيکر تو زخم مي شود
از پاي تا دم سر تو زخم مي شود
اذنم دهي به صورت خود لطمه مي زنم
با من مگو که حنجر تو زخم مي شود
گفتي سري به روي تنت نيست بعد از اين
جز تکه بوريا کفنت نيست بعد از اين
*****

حجـاج کربلا کـه ...

حجـاج کربلا کـه ز کعبـه سـلامشان
صحراي سرخ خون شده بيت ‌الحرامشان
پــرواز مي‌کننــد بــه دور امـامشان
لبريـز گشته کاسـه ي صبــر تمـامشان
در انتظار صبح گرفتند سـر بـه کف
از شوق مرگ بر لبشان خنده ي شعف
*****
جون و زهير و عابس و ضرغامه و حبيب
آمـاده تـا شونـد سراپـا به خون خضيب
بر خود زدند تـا دل دريـاي خون نهيب
از دست داده در پي ايثـار جان، شکيب
خالي ز خويش و پر ز عطش بود جامشان
در عيـن سجـده حـال و هـواي قيامشان
*****
ناگـه امام، غنچـه ي معجز نمـا گشود
با بهتـرين خطابـه خداوند را ستود
آنگاه رو به جـانب انصـار خود نمود
کاي بر وفا و غيرت و ايثارتان درود!
اي عمـر جاودانـه ي دنيـا حقيرتــان
چشمي نديده در همه عالم نظيرتان
*****
اينجا حسين و مکتب خون و شهادت است
ميـدان جان نثـاري و عشق و ارادت است
در بحر خون شناي شهادت عبادت است
بـر رهـروان عشق، شهـادت ولادت است
اينجا عروج ما همه در خون تپيدن است
جـان دادن و جمـال خداونـد ديدن است
*****
اينجـا بغـل گشـوده شهادت برايتـان
اينجـا بــود کنــار خداونـد جايتــان
خون خداست در يم خون، خونبهايتان
لبخنـد مي‌زنـد بـه خـدا زخم‌هايتان
يا سينه را به تيغ شهادت سپر کنيد
يا اينکه مخفيانه از اينجـا حذر کنيد
*****
اينجا سخن ز نوک سنان و سر من است
اينجا برهنه روي زمين پيکر من است
اينجـا هـزار‌ پـاره تـن اکبــر من است
اينجا قرارگـاه علـي اصغــر من است
اين راه مکه، اين ره شامات، اين عراق
مـا تشنـه ي وصـال خداييـم، الفـراق!
*****
آن عاشقان جان به کفِ سخت، سخت‌کوش
آمد ز فرق تا به قدم خونشان به جوش
برخواست از حقيقت‌ شان بر فلک خروش
گفتند: اي به راه غمت نيشِ نيزه، نوش!
شمشير مرگ بـا تـو حيـات مکرر است
عمري که بي‌تو باشد، از مرگ بدتر است
*****
مـا لـذت زمانـه نخـواهيم بي‌حسين
در عرش، آشيانه نخـواهيم بي‌حسين
در چشم نور، خانه نخواهيم بي‌حسين
ما عمر جاودانـه نخـواهيم بي‌حسين
عباس گفت: يوسف زهرا! چرا رويم؟
اي کعبه ي اميد! از اين در کجا رويم؟
*****
ريحـانه‌هــاي دامــن گلخانــه ي عقيــل
گفتند: اي بـه دامن تـو قدسيـان دخيل
عزت اگـر نه خـار تـو گـردد، شود ذليل
ما زندگي کنيم و تو در موج خون، قتيل؟
ما را به سينه زخم تو خوش‌تر ز مرهم است
حتـي بهشت بي‌گــل رويـت جهنـم است
*****
يک‌سو حبيب جست ز جا گفت سيدي!
بـا پاره‌ هـاي آتـش دل آتشــم زدي
مـا خـار راه تـو، تـو عزيـز محمّـدي
ماييم جان‌نثـار تـو، تو جان احمدي
هفتـاد بـار اگـر که بميـرم براي تو
برخيزم و دوباره کنم جان فداي تو
*****
فرياد زد زهير که اي عرش را مدار
سوزم اگر که بعـد شهادت هزار بار
خاکسترم به باد رود سوي کوهسار
گردم دوباره زنده به اعجاز کردگار
سرافکنم دوباره به پاي تو يا حسين!
جانـم هـزار بـار فـداي تو يا حسين!
*****
اي حاميان آل علي! جـان فدايتان
آغوش گرم حضرت معبود، جايتان
در گوش جـان مردم عالم ندايتان
اينک زنـد حسين، دوباره صدايتان
خيزيـد بـاز در ره او جـان فـدا کنيد
خود را دوباره هديه به خون خدا کنيد
*****
خيل ستمگران که دم از جنگ مي‌زنند
بـر پيکـر امـام شمــا سنـگ مي‌زنند
از خون سر به ماه رخش رنگ مي‌زنند
گرگان کوفه بـر بدنش چنگ مي‌زنند
اي خفتگان وادي خون کو قيام‌ تان؟
بـر نيـزه رفـت رأس منيـر امام‌ تان
*****
اي خـون سيد الشهـداء خون ‌بهايتان
اي بـر فــراز قلـه ي تــاريخ، پايتـان
خورشيدِ قرن‌ها سرِ از تن جدايتان
بايـد حسيـن آيـد و گويد ثنايتان
تا حشر، قـامت شهدا بـر شما خم است
سرسبز با ثناي شما نخل «ميثم» است
*****

شب عاشورای حسینی - نوحه 3

شب است و با کام خشک و لب تشنه پاس حرم مي‌دهد عباس
گل سـرخ بـاغ ام‌ بنين مي‌شـود بـه حـرم غـربتش احساس
شب عالم ‌سوز عاشوراست
شب قتل يوسف زهراست
*****
شب است و بنشسته دخت علي، در کنار حسين، ديده‌اش گريان
دو چشمش بـر حنجـر پسر فاطمـه نگـهش بـر لـب عطشان
شب عالم ‌سوز عاشوراست
شب قتل يوسف زهراست
*****
حسين امشب تا سحر نگهش بر نماز شب اکبرش باشد
رباب امشب بين تشنه‌لبان تشنه‌تر ز همه اصغرش باشد
شب عالم ‌سوز عاشوراست
شب قتل يوسف زهراست
*****
چـرا امشب قاسم‌بـن‌حسن از کنـار عمـو برنمي‌خيزد؟
چرا امشب بر يتيم حسن اشک چشم حسين بر زمين ريزد؟
شب عالم ‌سوز عاشوراست
شب قتل يوسف زهراست
*****
چرا امشب آب سرخ فرات از گلوي حسين گشته شرمنده
نفس‌هـا از هـرم سوز عطش گشته در جگرش آه سوزنده
شب عالم ‌سوز عاشوراست
شب قتل يوسف زهراست
*****

شب عاشورای حسینی - نوحه 2

امشب رسد بر آسمان آواي قرآن حسين
فردا کنار قتلگاه زهراست مهمان حسين
واويلتا واويلتا (2)
*****
امشب حسين‌بـن‌علـي در خيمـه دارد زمـزمه
فردا سرش گردد جدا در پيش چشم فاطمه
واويلتا واويلتا (2)
*****
امشب يـل ام‌البنين سـردار لشکر مي‌شود
فردا کنار علقمه بي‌دست و بي‌سر مي‌شود
واويلتا واويلتا (2)
*****
امشب به دور خيمه‌ها گردد جناب فاطمه
فـردا زيـارت مي‌کنــد در قتلگـاه و علقمـه
واويلتا واويلتا (2)
*****
امشب حسين از هست خود بگذشته در راه خدا
فـردا کنـار قتلگـه لـب‌تشنـه مـي‌گردد فـدا
واويلتا واويلتا (2)
*****
امشب حسين‌بن‌علي حق را عبادت مي‌کند
فردا به خون حنجرش غسل شهادت مي‌کند
واويلتا واويلتا (2)
*****
امشب علـي‌اصغر زند ناخن بـه قلب مادرش
فردا روي بابا شود گلگون ز خون حنجرش
واويلتا واويلتا (2)
*****

شب عاشورای حسینی - نوحه 1

واي ارباب امشب شب آخرته
واي ارباب دل نگرون خواهرته
واي ارباب روضه خونِت مادرته
الهي بميرم برات آقا، امير آسموني
خدا نکنه فردا کربلا، تو بي کفن بموني
شاه کربلا حسين
عشق سر جدا حسين   
ميکشي مرا حسين
مي کشي مرا حسين(3)
يا مولا، ثار ا...
*****
واي ارباب زخمي ميشه حنجر تو
واي ارباب ميشه بريده سر تو
واي ارباب دق ميکنه خواهر تو
دم غروب فردا خيمه ها، ديگه آتيش ميگيرن
زينب و همه،بچه هاي تو، با هم اسيري ميرن
بين قتلگاه حسين   
زير دست و پا حسين  
ميکشي مرا حسين
مي کشي مرا حسين(3)
يا مولا، ثار ا...
*****
واي ارباب دخترت آواره ميشه   
واي ارباب تنها و بيچاره ميشه
واي ارباب بي گوش و گوشواره ميشه
با سيلي هاشون تسليت ميگن، به اون تو شام خراب
بدون علمدار کربلا، ميره به بزم شراب
راهِ  تا خدا حسين
ماهِ نيزه ها حسين
ميکشي مرا حسين
مي کشي مرا حسين(3)
يا مولا، ثار ا...
*****

هر دل كه به عشق ...

هر دل كه به عشق، پاي بندش كردند
با مِهر حسين، ارجمندش كردند
بر پاي علمدار، چو بر خاك افتاد
با نام «ابوالفضل» بلندش كردند

گر غم به دلت داري ...

گر غم به دلت داري، غمخوار ابالفضل است
دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است
مجموعه ي تقوا و، ايثار ابالفضل است
در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است
آري ادبش را او از، ام بنين دارد
صد خادم درباري، چون روح الامين دارد
*****
از قامت او پيدا، روي پدرش باشد
هر خصم فراري از، تيغ و سپرش باشد
نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد
خورشيد حسين است و، اين هم قمرش باشد
شد ماه بني هاشم، تنها لقب عباس
مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس
*****
تيغ و علمِ حق است، تيغ و علم عباس
لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس
در پاي نهال دين، چون ريخت دم عباس
محشر به کف زهراست، دست قلم عباس
تا دست جداي او در، حشر عيان گردد
هر عبد گنهکاري، بخشيده به آن گردد
*****
اي کاش بيايم من، تا به حَرَمت ساقي
بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقي
يک روز بميرم من، زير قدمت ساقي
بنما نظري گردم، سيراب يمت ساقي
از باده ي تو امشب، مستم من و آشوبم
سر بر در ميخانه، از عشق تو مي كوبم
*****

تير مي آمد ز هر سو ...

تير مي آمد ز هر سو چون بر اين اعضاي من
پاي مي کوبيد آن سو لشگر اعداي من
مست بودم، دست دادم، بال بگرفتم ز عرش
در جنان بالاتر از هر کشته باشد جاي من
چشم رفت و دست رفت و مشک رفت و آب ريخت
فرق بشکست و علم افتاد از بالاي من
روي گلگون، دل شکسته، با سر افتادم زمين
غصه اي در دل نباشد جز غم مولاي من
آن چه من ديدم خدا داند نمي داند کسي
غير بانويي که آمد لحظه ي غم هاي من
بانويي پهلو شکسته، دست روي پهلويش
چهره نيلي، قد خميده ناله دار اي واي من!
او مرا فرزند خود خواند و من از شوق اين زمان
يا اخا خواندم امامم را که شد امضاي من

اين پهلوان با وفا ...

اين پهلوان با وفا آخر زمين خورد
قطعا در آن ثانيه که اکبر زمين خورد
من که شنيدم تير تا بر مشک او خورد
از شرم  روي مادرِ اصغر زمين خورد
هرگز نمي فهمم چنين مرد رشيدي
با آن همه هيبت چرا با سر زمين خورد
افتاد پاي فاطمه از روي مرکب
انگار در محراب خود حيدر زمين خورد
افتادن بي دست بد درديست والله
لشکر که ديد او از همه بدتر زمين خورد
بر غيرتش برخورد زينب را ببيند
از فکر اين طفلانِ بي معجر زمين خورد
وقتي زمين افتاد آن جا خوب فهميد
که حضرت زهرا چگونه بر زمين خورد
وقتي علمدارِ حرم از اسب افتاد
ديدند بين خيمه يک خواهر زمين خورد
صد مرتبه از نيزه ها افتاد عباس
هر دفعه که افتاد يک دختر زمين خورد
چون قصه ي دستان او فهميد مادر
مي گفت که چشمش زدند آخر زمين خورد

اين که بر سينه ي خود ...

اين که بر سينه ي خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سينه ي تو بردارد
تيرها با همه قامت، به تنت جا شده اند
واي بر من چه قدر پيکر تو پَر دارد
مي کِشي پا به زمين و کمرم مي شکني
کمي آرام که در پاي تو مادر دارد...
...مي کِشد تير ز چشمان تو با دست کبود
ولي اين تير چرا هيبت خنجر دارد
اي رشيد حرمم بي تو حرم غارت شد
آخر اين خيمه ي آتش زده دختر دارد
چه شده با سرت از ضربه ي سنگين عمود
بين ابروي تو سخت است ترک بر دارد
چار كنجِ علم و بيرق و مشك و دستت
وسعتي هست كه اين صحن مطهر دارد

من و اشک و علمداري که ...

من و اشک و علمداري که ديگر بر نمي خيزد
چه بايد کرد با ياري که ديگر بر نمي خيزد
مريزيد آب هاي بي حيا در اين سرازيري
ز مشک آبرو داري که ديگر بر نمي خيزد
بيا و زخم هاي کهنه و نو را تماشا کن
کدامين زخم شد کاري که ديگر بر نمي خيزد
عمويي خواب رفت، از خواب افتادند چشماني
مگو حرفي ز بيداري که ديگر بر نمي خيزد
خبر آمد تمام چشم ها باران شد و باريد
ببار اي گريه ي جاري که ديگر بر نمي خيزد
نگاه تشنه ي طفلي کنار خيمه مي پرسد
ميان گريه و زاري که ديگر بر نمي خيزد
کنار خيمه تا ده تا شمردي بارها اما
عزيزم از چه بشماري که ديگر بر نمي خيزد

نام سقا ديده ها را ...

نام سقا ديده ها را خوب گريان مي کند
ديده ي پر اشک را سقا چراغان مي کند
او بُود باب الحسين ذُخر الحسين عبد الحسين
عالمي را بر در ارباب مهمان مي کند
هر که مي گويد حسين آغوش بگشايد بر او
بر دل سينه زنان لطف فراوان مي کند
دست داده تا بگيرد دست هر افتاده را
اين اباالفضل است بر ما لطف و احسان مي کند
«خلق مي دانند در بهدار ي قرب حسين
دردها را بيشتر عباس درمان مي کند»
مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست
در قيامت شيعيان را شاد و خندان مي کند
دست او بر دست زهرا روز محشر ديدني ست
دست او مشکل گشايي از محبان مي کند
پيش او از معجر زينب سخن گفتن خطاست
اين سخن عباس را زار و پريشان مي کند
سي شب ماه محرم بايد از عباس گفت
گفتن از او لطف مهدي را نمايان مي کند

منم ماه بنى هاشم ...

منم ماه بنى هاشم که عباس است نام من
بود ام البنين مام و، على باب کرام من
من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندى
لبالب از مى حب حسينى گشته جام من
من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان
بود شمشير تيز شاه مردان در نيام من
من آن شيرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن
نباشد بهر او راهى که بگريزد ز دام من
من آن علمدارم که اندر عرصه ي هيجا
سر دو نان، چو گويى، نرم گردد زير گام من
بود اين افتخارم بس، که گويد خسرو خوبان
بود عباس نام آور نگهبان خيام من
غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش
که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من
ندادم تن به زير بار ظلم و ذلت و خوارى
که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من
نکردم بى وفايى با حسين، آن خسرو خوبان
به عالم گشت ثابت زين فداکارى مقام من
نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب
ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب کام من
نگردد خوار و زار و زيردست ظالمان هرگز
نمايد پيروى کردار هر کس بر مرام من
رسان «ژوليده» ي محزون درود گرم و بى پايان
به نزد دوستان من پس از عرض سلام من

آمدم‌ با چه‌ شتابي‌ ...

آمدم‌ با چه‌ شتابي‌ ز حرم‌ در بر تو
با اميدي‌ كه‌ ببينم‌ رخ‌ جان‌ پرور تو
سر و مشك‌ و علم‌ و دست‌ تو از هم‌ چو گسست‌
دشمنم‌ گفت‌ كه‌: پاشيد ز هم‌ لشگر تو
نيست‌ تقصير فرات‌ اين‌ همه‌ شرمندگي‌ات‌
خشك‌ شد ديده‌اش‌ از ريختن‌ ساغر تو
گر كه‌ از شرم‌ سر از سجده‌ نياري‌ بالا
پس‌ چسان‌ تير بر آرم‌ ز نگاه‌ تر تو
از غم‌ مشك‌ ز بس‌ ديده ي‌ تو خونبار است‌
ريخته‌ خون چو نقابي‌ به‌ رخ‌ انور تو
بيش‌ از اين‌ تا كه‌ تو احساس‌ به‌ غربت‌ نكني‌
مادرم‌ فاطمه‌ آمد عوض‌ مادر تو
شده‌ مجموعه‌اي‌ از خاطره‌ پا تا به‌ سرت‌
ياد حيدر كنم‌ از زخم‌ عميق‌ سر تو
كمرم‌ راست‌ نگردد ز چنين‌ خم‌ شدنت
‌ با چه‌ رويي‌ ببرم‌ سوي‌ حرم‌ پيكر تو
روضه‌ خوانان‌ عطش‌ از عطشم‌ دم‌ نزنند
كه‌ دهند، شرح‌ لب‌ و ديده ي خشك‌ و تر تو

تا خيمه ها عباس دارد ...

تا خيمه ها عباس دارد غم ندارم
پشتم به تو گرم است اي کوه وقارم
من رحمت الله و تو پرچم دار فضلي
بوسيدن دستان تو  شد افتخارم
سلطاني ام در کربلا از توست عباس
در سايه ي قد تو، صاحب اقتدارم
تنها تويي که سه حرم داري در عالم
دست جدايت را به چشمانم گذارم
تا که صدا کردي برادر ياري ام کن
بند دلم را پاره کردي اي نگارم
هر جا نظر کردم تو را ديدم به صحرا
گرد تن پاشيده ي تو بي قرارم
بوي مدينه مي دهد خون لبانت
حس مي کنم مادر نشسته در کنارم
شمشير تيز است و عمود آهنين پهن
آشفته در هم گيسوانت اي بهارم
بر خيمه ها چشم طمع دارد دشمن
جان خودت صاحب علم دلشوره دارم
ترسم شود زينب اسير بي حيايي
در فکر آن طفلان در حال فرارم