میلاد کریم اهل بیت(ع) امام حسن مجتبی(ع) بر همه ی روزه داران و شیعیان و محبین اهل بیت(ع) مبارک باد

جبريل ز عرش مژده آرد امشب
رحمت ز خدا به خلق بارد امشب
زهرا شده مادر و علي نيز پدر
يعني كه پيمبر نوه دارد امشب

اي پسر اول شير خدا

اي پسر اول شير خدا
اي بـه حسين‌ بن ‌علـي مقتدا
کـل محمّـد! و تمـام علـي!
بـر قد و بـالات سلام علـي
تمــام ‌قـد، آينــه ي کبـريــا
مــدال دوش خاتــم‌الانبيـا
تجسـم جمـال سـرّ و علـن!
کريـم آل فاطمـه يـا حسـن
چشـم خدا محو تمـاشاي تو
ارض و سما غرق تجلاي تو
طلعـت زيبات حسن در حسن
بلکه سراپـات حسن در حسن
روي تـو تفسيـر تبـارک شده
ماه صيام از تـو مبـارک شده
ماه خـدا عـاشق شب‌هاي تو
روزه گشوده است ز لب‌هاي تو
مدح تو شـد زينت لـوح و قلم
بيـن امامـان بـه کـرامت علم
مظهر حسن ذوالجلالي حسن
چــارده آيينـه جمـالي حسن
مـاه ســر شـانــه ي پيغمبــري
مصـحف روي سينـه ي حيـدري
مدح تو وحي خالق سرمد است
خواندن آن به عهده ي احمد است
جود و کرم هماره پابست توست
دست کرامت خدا دست توست
دانش کل، قطـره‌اي از علم تو
خصـم، خجـالت‌ زده ي حلــم تو
ســلام بـر دسـت يداللّهـي‌ات
بــه ذوالفقــار اســداللّهـي‌ات
خلق و مرامت همـه پيغمبـري
بـازوي خيبـرشکـنت حيـدري
سکوت تو رمز پيام حسين
صلح تو منشور قيام حسين
از طـرف داور جــان ‌آفـرين
بـر تـو و استقـامتت آفـرين
صبر تو سنگي شد و آمد فرود
بر سر خصم اي به سکوتت درود
ســلام بـر تيـغ شرربـار تو
جنگ جمـل شاهد پيکار تو
دست تو دست علي مرتضاست
اشاره ي چشم تـو خيبر گشاست
چـو ذوالفقار از کمـر بـرآري
کـم از علـي مرتضـي نـداري
تو در شجاعت پدري يا حسن
او حسن و تو حيدري يا حسن
تـو و علي دو بـازوي خداييد
همدم و همسنگر و هم صداييد
علي تو، زهرا تو، پيمبر تويي
وارث ذوالفقـار حيــدر تويي
فاتح پيکار جمل کيست؟ تو
حيدر کرار جمل کيست؟ تو
فتنه چو با تيغ تو شد رو به ‌رو
خورد زميـن بـا شتر سرخ ‌مو
طريق فتح را تو طي کرده‌ اي
ناقه ي فتنـه را تو هي کرده‌ اي
عجب ندارم اي علي را سليل
تيغ به دست تو دهد جبرييل
روا بود به وصف تو يا حسن
نـداي «لافتـي الا حسـن»
اي که بقيع دل ما قبر توست
شجاعت برتر تو صبر توست
تـو پسـر اصبـر صابــريني
تو آسمـان وحـي در زميني
تو شهريار دست‌بسته ديدي
تو گوشـواره ي شکسته ديدي
تو وارث غريبــي حيـدري
تو شاهـد شهـادت مـادري
تو شاهد قتل بـرادر شـدي
به کودکي عصاي مادر شدي
اي دل شب نهان ز چشم همه
مشيــع جنــازه ي فاطمـه!
با چه گنه حق تو غصب کردند؟
خصم تو را جاي تو نصب کردند
اي همه شب خون جگر قوت تو
تيـر کجـا و تـن و تابـوت تـو
اي بـه تـو دائـم شـده آزارهـا
جور زمان کشتـه تـو را بارهـا
بعـد نبـي دست عـدو بـاز شد
قتـل تـو از کودکـي آغـاز شد
هر شب و هر روز چه شد با دلت؟
بعـد همـه يـار تـو شـد قاتلت
بـه گريـه ي زينـب کبـرا قسـم
بـه چـادر خاکـي زهـرا قسـم
بـار دگـر هـم کـرم آغـاز کن
در به روي «ميثم» خود باز کن

چه مي شود که دوباره ...

چه مي شود که دوباره مجالمان بدهي
و وسعتي به فضاي خيالمان بدهي
براي آن که بياييم در بقيع شما
براي آن که بياييم بالمان بدهي
چه مي شود که براي گرفتن حاجت
براي اين همه پاسخ سوالمان بدهي
کنار حج که دعاي مدام اين ماه است
سفر به شهر مدينه به فالمان بدهي
و چند ساعت ديگر از اين ضيافت را
قنوت و اشک و دعا، حسّ و حالمان بدهي
براي آن که ضريحت به قم بنا گردد
چه مي شود که شما هم مدالمان بدهي
شما ترنم زيباي شعر باراني
تو آن دلي که ربودي دگر نمي راني
*****
رطب بده به گدايت براي افطارش
شفا بده به دل و سينه ي گرفتارش
کمک کنيد نيفتد درون اين دنيا
دعا کنيد نيفتد به دوزخ آمارش
نوشته اند غلامت بهشت مي آيد
بهشت مي برد او را خودش به اصرارش
هر آن که وقف تو شد با نگاه مادرتان
عجيب رونق خوبي گرفت بازارش
خرابه هاي دل و فکر و ذهن را آقا
سپرده ام به نگاهت به دست معمارش
شميم ياس مدينه ز سمت خانه ي توست
براي آن که بيابد تو را طرفدارش
شفاعت است برايم قنوت سبز شما
حماسه است هميشه سکوت سبز شما
*****  
کريم! اين دل ما باز ياکريم شماست
و تحت لطف و عنايات مستقيم شماست
شما که خانه يتان اين دل است حرفي نيست!!
دل رميده ي من نيز در حريم شماست
و تا اجازه ندادي به غايتت برسد
نشسته گريه کنان در حرم مقيم شماست
نشسته گوشه اي از کوچه ي بني هاشم
گدايتان که همان سائل قديم شماست
نشسته تا که بيايي عنايتي بکني
نشسته منتظر رحمت نسيم شماست
مدد نما که محرّم به قله ات برسم
تمام قيمت من گريه بر يتيم شماست
پدر و مادرم آقا فداي قاسمتان
چه بي حد است براي زمين مکارمتان
*****
از اين سياهي دنيا حجاب مي گيريم
جواب ادعيه را مستجاب مي گيريم
براي آن که هميشه حواليت باشيم
سه شب به روي سر خود کتاب مي گيريم
کتاب را که به حقّ شما قسم داديم
از اين تلألو سبز، آفتاب مي گيريم
و بعد از آن دو سه بيت از بقيع مي خوانيم
براي شستن قبرت گلاب مي گيريم
براي پنجره ها يک دخيل از احساس
و ذکر نام تو را بي حساب مي گيريم
براي آن که بسازيم بارگاه تو را
براي ديدن مهدي شتاب مي گيريم
چه خوب با همه ي شهر عاشقت باشيم
چه خوب تا ابد الدهر عاشقت باشيم
*****

ماه صيام و ماه ...

ماه صيام و ماه نيايش فرا رسيد
ماه نماز و روزه و ماه دعا رسيد
ماه نزول قرآن ماه خدا رسيد
بر اهل قبله رحمت بي انتها رسيد
در مصحف شريف، خدا داده اين پيام
کاي مؤمنين! نوشته شده بر شما صيام
*****
برخيز تا که روي به سوي خدا کنيم
با توبه اعتراف به جرم و خطا کنيم
بهر نجات جامعه و آن گه دعا کنيم
شايد که عقده هاي فرو بسته وا کنيم
امشب که شام نيمه ماه مبارک است
از حق نصيب اهل دعا را تبارک است
*****
امشب کمال حُسن خدا جلوه گر شده است
کانون وحي، مهبط روح بشر شده است
افزون به خاندان نبي يک پسر شده است
زهرا شده است مادر و حيدر پدر شده است
با صوت احسن احسن و بانگ حسن حسن
ز اُم الحسن گرفته حسن را ابوالحسن
*****
نور خدا ز بيت پيمبر بر آمده
بوي خدا ز گلشن حيدر بر آمده
طوبي کنار چشمه ي کوثر بر آمده
يعني حسن به دامن مادر بر آمده
بر اين خجسته مادر و نوزادش آفرين
زين طفل ناز و حُسن خدادادش آفرين
*****  
خورشيد برج عصمت، بدر تمام زاد
کفو امام و دخت پيمبر، امام زاد
باب الکرم ز خانه ي باب الکِرام زاد
روح صلات نيمه ي ماه صيام  زاد
دست خدا چو پرده گرفت از جمال حُسن
مشهور از جمال حَسن شد کمال حُسن
*****
طفلي که روي ماهش، مهرآفرين شده است
طاها رخ است و مهمان بر يا و سين شده است
رحمت عطا به رحمتُ لِلْعالمين شده است
خيرالبنات صاحب خير البنين شده است
امشب علي و فاطمه لبخند مي زنند
پيوسته بوسه بر رخ فرزند مي زنند
*****
اين سبط مصطفي ست به دامان دخترش
اين زاده ي علي ست فرا دست همسرش
اين روح فاطمه است که بگرفته در برش
اين طفل مجتبي ست در آغوش مادرش
اين حاصل تلاقي دو بهر رحمت است
دُرّ يَم ولايت و درياي عصمت است
*****
جان جهان و ماهيت جان حسن بود
راز رحيم و معني رحمان حسن بود
ايمان محض و جوهر ايمان حسن بود
قرآن اصل و حافظ قرآن حسن بود
قول پيمبر است گواه امامتش
اسلام چشم دوخته بر استقامتش
*****
لطفي که آن امام عليه السلام کرد
از بعد خويش حفظ وجود امام کرد
در بدترين شرايط عصر اهتمام کرد
با بهترين وظيفه در اين ره قيام کرد
از صلح خويش نهضت طف را اراده کرد
او نقشه طرح کرد و حسينش پياده کرد
*****
اي مظهر جمال و جلال خدا حسن!
کز حق جدايي و نه اي از حق جدا حسن!
روح نبي توئي لک روحي فدا حسن!
بعد از علي به کشتي دين ناخدا حسن!
مستان عشق باده ز نام تو مي زنند
در شهر حُسن سکه به نام تو مي زنند
*****

امشب مه صيام به...

امشب مه صيام به گردون قيام کرد
بـا خنـده مـاه فاطمـه را احتـرام کرد
مـاه علـي ز مــاه الهــي ربــود دل
مـاه خـدا به مـاه محمّـد سـلام کرد
خوش ‌مصرعي است نقش جبين ستارگان
مـاه رسـول، جلوه بـه مـاه صيام کرد
خورشيد و ماه و سلسله ي اختران همه
زانو زدنـد در حـرم مـاه فاطمه
*****
ديدار حسن خالق سرمد مبارک است
قرآن به روي دست محمّد مبارک است
تکــرار آفتــاب جمــال محمّــدي
توحيـد را طلوع مجـدد مبارک است
ميـلاد آفتــاب خـدا در مـه خدا
عيد کريم آل محمّد مبارک است
اي شاهدان حسن! سر و جان فدا کنيد
در بيت وحـي، سيـر جمـال خـدا کنيد
*****
امشب جمـال غيب خدا جلـوه ‌گر شده
خورشيد وحي، صاحب قرص قمر شده
امشب مقام وحي در آغوش فاطمه است
امشب عطا به شخص محمّد پسر شده
امشب ولادت پســر ختــم ‌الانبياست
امشب بزرگمـرد دو عالـم پـدر شـده
اين مجتباست، ميـوه ي قلـب محمّد است
اين جان عالمي به سر دست احمد است
*****
چشم جهان به دست و عطا و کرامتش
آغـوش کبريـاست محـل اقــامتش
گلبوسه‌هاي سجده به پيشاني‌اش عيان
قـد قـامت‌ الصلـوه بـه ديدار قامتش
ريحانه محمّـد و دردانه ي علـي
قدر و جـلال اوست گـواه امامتش
ختم رسل که وصف ورا بر لب آورد
حاشا که نام او به زبان بي‌ وضو برد
*****
آيـات وحـي بر دهنش بوسـه مـي‌زند
روح کليـم بـر سخنش بوسـه مـي‌زند
حيدر گرفته در بغلش همچو جان پاک
زهـرا به مصحف بدنش بوسـه مي‌زند
يارب چه ديدني‌ست زماني که مصطفا
بر مـاه عـارض حسنش بوسـه مي‌زند
همواره بـوده جـود و کـرم پاي‌بست او
گل کرده بوسه‌هاي کرامت به دست او
*****
خلق عظيم، نقش گلـي روي دامنش
لبخند دوستي زده بـر روي دشمنش
تا بـو کنـد گلـي ز گلستـان حلـم او
رضوان گرفته چشم تماشا ز گلشنش
«يا محسنُ بحقِّ حسن» گفت بوالبشر
تا توبـه شـد قبول بدرگـاه ذوالمنش
وقتي به خنده پاسخ دشمن دهد حسن
کي دست رد به سينه ي ما مي ‌نهد حسن
*****
اسلام متکي است به صلح و قيام او
خيـزد فـروغ وحـي ز متـن کلام او
وقت قيام، هر نگهش نهضتي عظيم
وقت سکوت، هـر نـفس او پيـام او
در غربت مدينه جهادش سکوت و صبر
در نهضت حسيـن درخشيـد نـام او
حلم و حيا دو لاله ي خندان ز باغ اوست
چشم و چـراغ ما حرم بي‌چراغ اوست
*****
اي يار ناشناس همه دوستان حسن
دشمن به سفره کرمت ميهمان حسن
يک سفــره کـرامت تـو وسعـت زميـن
يک مجلس ضيافت تو آسمان حسن!
تنهـا نشـد مدينــه نمک‌ گيـر سفـره‌ ات
بر کل کائنات تويي ميزبـان حسن
دست کـرامت تو همـان دست کبرياست
گل‌هاي سفره‌ات همه آيات «هل اتي»‌ ست
****
هر لالـه را ز لالـه ي حسنـت روايتي
هر سطر از کتاب سکـوت تـو آيتي
آب بقـا بـه لعـل لـبت، تشنه ي دعـا
خضـر حيـات را تـو چـراغ هدايتي
اي مرکب تو دوش رسول خدا! حسن
از شانه ي رسـول بـه مـا هم عنايتي
احسان و جود، خاک ره توست يا حسن
عالـم گـداي يک نگـه توست يا حسن
*****
تو در زمين و عرش خداوند جاي توست
دل‌هاي اهل دل همه صحن و سراي توست
صلح و قيام و صبـر و ثبـتت نشان دهد
شهر مدينه صحنه ي کرب و بلاي توست
بـا صبـر تـو قيــام حسيني، قيـام شـد
در جاي جاي کرب و بلا رد پاي توست
مدح و ثنـاي تـو شده پيوسته يا حسن
خرماي نخل«ميثم» بي‌دست و پا، حسن!
*****

ناگهان آسمان ...

ناگهان آسمان بهاري شد
عشق در کوچه ها جاري شد
نور ماه مدينه را تا ديد
عرق شرم ماه جاري شد
عطر شوق ملک چکيد از عرش
قطره قطره چه آبشاري شد
آسمان غرق بوسه اش مي کرد
گونه هايش ستاره کاري شد
آسمان خنده کرد و خانه ي وحي
از غم روزگار، عاري شد
روي پيشاني اش که چين افتاد
خم ابروش ذوالفقاري شد
چه صف کُفر را به هم مي ريخت
بر دل کُفر، زخم کاري شد
لحظه ها ماندگار و زيبا بود
روزها مثل روزگاري شد . . .
. . . که خدا قلب کعبه را وا کرد
و جهان غرق بي قراري شد
اسوه ي صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباري شد
*****
زير پايش خدا غزل مي ريخت
غزلي را که از ازل مي ريخت
آن امامي  که تا سحر امشب
روي لب هاي من غزل مي ريخت
شب شعر مرا چه شيرين کرد
بين هر واژه اي عسل مي ريخت
آن که در جيب کودکان يتيم
قمر و زهره و زُحل مي ريخت
آن کريمي که در پياله ي دهر
هر چه مي ريخت لم يَزل مي ريخت
از همان کوچه اي که رد مي شد
حُسن يوسف در آن محل مي ريخت
تيغ خصمش ولي به وقت نبرد
رنگ از چهر? اجل مي ريخت
شتر سرخ را  به خون غلطاند
لرزه بر لشگر جمل  مي ريخت
آن امامي که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل مي ريخت
*****
روي لب هايتان دعا ديديم
در نگاه تو ما خدا ديديم
اي کريمي که پشت خانه ي تو
مُلک لاهوت را گدا ديديم
به خدا لحظه لحظه لطف تو را
تک تک ما تمام ما ديديم
اي مقامت در آسمان بهشت
روي دوش نبي تو را ديديم
با تو ما در ميان خوف و رجا
جبرِ در اختيار را ديديم
صبر گاهي حماسه ي مرد است
پشت صلح تو کربلا ديديم
در نگاه تو ياس را عمري
خسته در بين کوچه ها ديديم
*****

شده امشب شراب و ...

شده امشب شراب و مِي لازم
دم افـــطار بــر لــب صائم
ساقيِ سفره ي ضيافت شد
آن که لـــطفش به ما بود دائــم
شده روشن دو چشم دنيا بر
اوليــن يـوسف بني هـاشم
شک ندارم که عيديِ امشب
دست عبد الّه است يا قاسم
شده ديوانه وار مجنون
عقل هر کس که بوده است سالم
رونق سفره صد برابر شد
مادر عرش و فرش مادر شد
*****
رحمتي قدّ آسمان دارد
کرمي فوق هر بيان دارد
پدر مهربان ايتام است
اين پسر از پدر نشان دارد
با محبّان چه مي کند وقتي
که هواي جُزاميان دارد
قبر او قبله گاه خورشيد است
چه نيازي به سايبان دارد
در کرم خانه اش براي حسين
سه دلاور سه پهلوان دارد
کاش با او مــرا قـياسي بود
رشته ي من حسن شناسي بود
*****  
نسبتي با عدم ندارد او
جز مسيحانه دم ندارد او
آن قدر دست ما گرفت انگار
حرفه اي جز کرم ندارد او
خواستم تا که خادمش گردم
يادم آمد حرم ندارد او
من که هستم نگو نگو هرگز
شاعر و محتشم ندارد او
بدل و مثل و المثنايي
در عرب يا عجم ندارد او
يوسف يوسفان خوش سيماست
او امـام امـام کرب و بــلاست
*****

من و ماهي که  ...

من و ماهي که سر تا سر خدايي است
من و ماهي که پايان جدايي ست
من و مهماني قرآن و عترت
که ثِقليْن نبي در حق نمايي ست
نمي دانم چه کس کرده دعايم
که هر چه دارم از فيض دعايي ست
کنم تا اين که جبران گذشته
وجودم طالب فيض و عطايي ست
توکل بر خدا کردم که گفتند
بيا امشب که عيد مجتبايي ست
خدا باب کرم را باز کرده
گنه بخشي ز نو آغاز کرده
*****
خدا تفسير کوثر کرد امشب
عجب لطفي مقدر کرد امشب
به زهرا نام مادر را عطا کرد
گلي تقديم حيدر کرد امشب
براي شرح اسم «يا کريمش»
به دنيا لطف ديگر کرد امشب
حسن را سفره دار خانه ي خود
خدا تا روز محشر کرد امشب
حسن آمد خدا مشعوف گرديد
به احسان و کرم موصوف گرديد
*****
حسن را بايد از قرآن شناسيم
به بطن و کهف و الرحمن شناسيم
حسن را بايد از کوثر، نباء، نور
ز بسم الله تا پايان شناسيم
حسن که سوره ي المومنون است
که دارد دست پر احسان شناسيم
حسن که در جمل حيدرترين است
چو رعد و برق بر عدوان شناسيم
حسن را  زينب کبري شناسد
نبي و حيدر و زهرا شناسد
*****
نبي گويد لب خندان حسن جان!
زند بوسه بگويد جان حسن جان!
به لبخندي مليح و مادرانه
بگويد بانوي قرآن حسن جان!
علي ما بين شکر حق تعالي
بگويد با دل شادان حسن جان
ملايک همره جبريل گفتند
به قربان تو انس و جان حسن جان!
شده تسبيح و ذکر ما سوي الله
چه در ظاهر چه در پنهان حسن جان!
حسن جان اي حسن جان روزي ماست
که بِين ذکرها اين ذکر احلاست
*****
حسن بُشراي باغ مصطفي بود
که از ما قبل خلقت مجتبي بود
«و ما ادرک ما ليله» شنيدي؟
حسن قدر شب قدر خدا بود
سحر با مادرش مي رفت سجده
هميشه محرم خير النسا بود
کنار مادر خود در مناجات
به هنگام قيامش روي پا بود
ورم مي کرد پاي امّ زينب
حسن هم ناظر آن صحنه ها بود
حسن که کو نگار دلبري بود
قسم بر روي ماهش مادري بود
*****
حسن ميخانه در ميخانه دارد
دو صد مست به کف پيمانه دارد
همان که هر کسي که شد حسيني
ز لطف او دل ديوانه دارد
خودش فرمود: زوار حسينم
بداند پهلوي من خانه دارد
کريمي که هنوز اندر مدينه
عطا بر هر گدا مردانه دارد
به شهر مادرش که بي مزار است
حرم دارد؟ نه يک ويرانه دارد
الهي مرقدش را ما بسازيم
که تا محشر بر اين خدمت بنازيم
*****

ولادت امام حسن مجتبی(ع) - سرود 2

اي ماه مبارک به قدوم تـو مبارک
آقـا حسن جان! مـولا حسن جان!
اوصاف تو در سوره ي فرقان و تبارک
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****
در چشم محمّد، قد و بالات قيامت
مشهورتـر از آل محمّد بـه کرامت
از احمد و زهـرا و علي باد، سلامت
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****
تو مـاه نبـي در بغـل مـاه خدايي
روشنگر چشم و دل و مصباح هدايي
تو رهبـر و مـولا و امـام شهدايي
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****
طاووس بهشت استي و شيرين ‌سخني تو
سـر تـا بـه قـدم، آينـه ي ذوالمنني تو
ريحانـه ي زهـرا حسنـي تـو حسني تو
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****
ياسين به تو مي‌ بالد و طاها به تو نازد
زهـرا کـه بــوَد امّ‌ ابيهــا بـه تـو نازد
خورشيدي و والشّمسُ ضحيها به تو نازد
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****
بوييـده نبـي بـاغ گـل يـاسمنت را
کرده است تماشاي جمال حسنت را
لبخنـد بـزن تـا که ببوسد دهنت را
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****
تو رهبر صلحـي و خداونـد قيامي
تو حج و زکاتي و صلاتي و صيامي
فرموده نبي در همه احوال، امامي
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****
چشمم به عنايات و عطا و کرم تو
دستم به سوي پنجره‌هاي حرم تو
صد حاتم طايي‌ است گداي درم تو
آقا حسن جان! مولا حسن جان!
*****

ولادت امام حسن مجتبی(ع) - سرود 1

خانه ي فاطمه، آفرينش همـه، گشته گلشن
چشم ماه خدا، به جمال حسن شده روشن
آمد پسر فاطمه، قرص قمر فاطمه
کريم آل محمّد يوسف زهرا حسن آمد
*****
خاتم‌ الانبيـا مي‌زنـد بوسـه بـر مـاه رويش
دل برد از نبي جان دهد بر علي گفت‌وگويش
از حق به جمالش درود، از ما به جلالش درود
کريم آل محمّد يوسف زهرا حسن آمد
*****
مـاه رويش بـود مصحف فـاطمه روي قـرآن
روي و مويش بود خلق و خويش بود حسن منان
عالم به فداي حسن، نازد به ولاي حسن
کريم آل محمّد يوسف زهرا حسن آمد
*****
پسر اول علـي و فاطمـه، حسـن است اين
ثمر نخل نور، جان جان همه حسن است اين
قرآن ثمر آورده است، زهرا پسر آورده است
کريم آل محمّد يوسف زهرا حسن آمد
*****
دل منور شده جان دين آمده در تن، امشب
يا محمّد بزن بوسه بر عارض حسن، امشب
خيزد به فلک اين ندا، بر او صلوات خدا
کريم آل محمّد يوسف زهرا حسن آمد
*****
جـن و انس و مـلک مهـر و مـاه و فـلک
همه شب تا سحر دل زند بال و پر به مزارش
ما گدا او کريم، سائل اين دريم
کريم آل محمّد يوسف زهرا حسن آمد
*****

رحلت جانگداز ام الفاطمه حضرت خدیجه کبری(س)تسلیت باد

دردا که پیمبر خدا تنها شد

امشب که خدیجه راحت از غم ها شد

شد خانه بی خدیجه بیت الاحزان

چون نوبت خانه داری زهرا شد

همسنگر بي مثل و ...

همسنگر بي مثل و مانندم خديجه
بر عشق تو يک عمر پابندم خديجه
اي در تمام عرصه ها سنگ صبورم
اي ياور ديرينه ام کوه غرورم
اي تکيه گاه شانه ي زخمي احمد
اي هر قدم تصديق تو يار محمد
شد پشت گرمي ام هميشه همت تو
ترويج دين آغاز شد با ثروت تو
سرمايه ي اصليِ آئين پيمبر
مال حلالت بوده و شمشير حيدر
تو اولين زن در ديار مسلميني
منصوب حق بر نام ام المومنيني
تو پا به پايم درد و محنت مي کشيدي
بار رسالت را به دوشت مي کشيدي
تو آبروي سرزمين هاي حجازي
هم سفره ي من بوده اي در عشق بازي
تو حامي زحمت کش دين خدائي
تنها پرستار مناجات حرائي
در مهرباني و وفا غوغا تو هستي
الگوي همسرداري زهرا تو هستي  
حالا دگر گيسو سپيد و قد کماني
در هر نوائي اشهد خود را بخواني
دستان پر مهر تو ديگر پينه بسته
گرد غريبي بر سر و رويت نشسته
هي پلک هاي بسته را وا مي کني تو
رخسار زهرا را تماشا مي کني تو
در اين ديار بي کسي جان مي سپاري
سر روي خاک سرد قبرستان گذاري
تو واسطه کردي به سويم دخترت را
تا بين پيراهن بپيچم پيکرت را
بر آبرويت حق درِ رحمت گشوده
از آسمان بهرت کفن نازل نموده
اما کجائي تا ببيني نورِ ديده
در کربلا يک پيکري را سر بريده

سلام عالم خلقت...

سلام عالم خلقت سلام داور من
به روح پاک بنـات و بنين و شوهـر من
منـم صحيفـه ي تاريـخ عمـر ختـم رسل
که غرق بوسـه ي پيغمبر است کوثـر مـن
وجـود مـن ز ازل تشنـه ي محمّـد بــود
که شد شراب وصالش نصيب ساغر من
اميــن وحـــي الهــي ســلام آورده
به سـوي مـن ز خداوندگـار اکبـر من
سلام من به محمّد سلام من به علي
سلام هر دو به جـان و تـن مطهـر من
به وصف منزلتم نـزد مصطفي اين بس
که روح بين دو پهلوي اوست دختر من
زهي به بخت بلندم که عقل کل فرمود
خديجه مونس من بود و يار و ياور من
درسـت «امّ‌ابيهــا» اگـر شـود تفسيـر
يقين کنيد که اين دختر است مادر من
بـراي يـاري منجـي خلـق عالـم بـود
هماره کوچه و صحرا و دشت، سنگر من
ز چـارسو سپـر جـان مصطفـي گشتم
چه غم اگر شکند سنگ دشمنان سر من
به گـرد روي محمّد چـو گرد گرديـدم
که شد غبار ره او بـه چهـره زيـور من
هميـن نـه جامـه ي پيغمبرم کفن گرديد
به دست رحمت او دفن گشت پيکر من
از اين مقام چه برتر؟ علي است دامادم
علي که هست زعيم و امام و رهبر من  
اگـر چـه آمـده پامـال، حـرمت حرمم
فرشته بوسه گذارد به خـاک مقبـر من
زميـن مکـه بــود شـرح پايـداري‌هـا
حجـاز پـر ز نفس‌هـاي روح‌پـرور من
من آن نکو‌ صدف پاک ‌عصمتم که بود
تمـام هستـي پروردگـار، گوهــر مـن
در آسمـان نبـوّت کنــار ختـم رسـل
فراتر است ز خورشيد و مـاه، اختر من
شبي که روي نهادم به سوي خانه ي بخت
پـر از ملائکـه گرديـد فرش معبر من
ز آفتـاب دمــد بـوي لالـه و ريحـان
اگر به حشر فتد سايه‌اي ز معجـر من
عجيب نيست که با اين جلال، جبرائيل
هـزار مرتبـه زانـو زنــد بـرابـر مــن
به بيت ختم رسل مـادر بتـول شـدن
شرافتي است که هرگـز نبود باور من
نشان بوسه ي من روي صورت زهرا
نشان بوسه ي زهـرا بـود بـه منظـر من
فروغ فاطمـه از پـاي تـا سـرم تابيـد
شبي که عطر محمّد گرفت بستر من
دهنـد دست به دست خـداي عـزّوجلّ
اگـر ملائکـه کوبنـد حلقـه بـر در من
ادب کنند و دو زانو، همـه جلوس کنند
زنـان ديگـر ختم رسـل به محضر من
سرشک چشم رسول خدا چو باران ريخت
بـه جـاي لالـه سـر تـربت معطـر من
فراتـر است ز عـرش وسيع‌تر ز سپهـر
به چشم اهـل نظـر، خانـه ي محقـر من
هزار حيف که با ارتحال من به بهشت
غريب گشت محمّد، يگانـه همسر من
بهشت من نه بهشت است بلکه آنجا بود
که مي‌نشست محمّد ز مهـر در بر من
ز قول نافـذ ختم رسل بگـو  «ميثم»
خديجـه آمــده صديقــه ي مکـرر مـن