منم ماه بنى هاشم که عباس است نام من
بود ام البنين مام و، على باب کرام من
من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندى
لبالب از مى حب حسينى گشته جام من
من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان
بود شمشير تيز شاه مردان در نيام من
من آن شيرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن
نباشد بهر او راهى که بگريزد ز دام من
من آن علمدارم که اندر عرصه ي هيجا
سر دو نان، چو گويى، نرم گردد زير گام من
بود اين افتخارم بس، که گويد خسرو خوبان
بود عباس نام آور نگهبان خيام من
غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش
که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من
ندادم تن به زير بار ظلم و ذلت و خوارى
که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من
نکردم بى وفايى با حسين، آن خسرو خوبان
به عالم گشت ثابت زين فداکارى مقام من
نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب
ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب کام من
نگردد خوار و زار و زيردست ظالمان هرگز
نمايد پيروى کردار هر کس بر مرام من
رسان «ژوليده» ي محزون درود گرم و بى پايان
به نزد دوستان من پس از عرض سلام من